جنون

4 دیدگاه‌ها

سلام

   میخواستم آخرین مطلبی که توی دفترچه ی شخصیم نوشتم رو اینجام بنویسم ولی قسمتی از وجودم مخالفت می کرد و بهم می گفت همه بهت میگن دیونه شدی . کلی با خودم کلنجار رفتم تا بتونم خودم رو گول بزنم و اینجا بنویسمش آخرشم موفق شدم امیدوارم بعد از خوندنش فکر نکنید عقلم رو از دست دادم، می نویسمش چون یه بار یه جایی خوندم که همیشه با عقل تان تصمیم بگیرید ولی به یاد بسپارید این قلب شماست که شما را جلو می برد. منم به حرف دلم گوش کردم خدا کنه پشیمون نشم .

وقتی ضعفی رو از کسی ببینی و به رسم دوستی بخوای اونو بهش بگی اما اون از قبل اونو می دونسته و نتونسته رفعش کنه شما هم راه چاره ای براش نداشته باشید مثل اینه که به کسی بگی پنجره های خونش خیلی زشتن با این کار فقط به شخصیت و توانایی های اون توهین کردید وقتی برای اولین بار اینو فهمیدم یاد این حدیث افتادم که میگه از گفتن حرفی که هیچ سودی ندارد بپرهیزید. می دونید که اطراف ما پر است از چیزهای که ما نه می بینیمشون نه متوجهشون میشیم ولی این دلیل بر این نیست که غیر واقعی باشن. همیشه اطراف ما پر از امواج رادیوی و تلويزیونی و مخابراتی و غیرست ولی از میون این همه ما فقد متوجه این میشیم که دارن به موبایلمون زنگ میزنن و چیزی به اسم دکل مخابراتی و این جور چیزا یادمون نیست ما تنها چیز های رو میبینیم که باهاشون در تعامل مستقیم هستیم ولی اونارو هم نمی فهمیم مثل امواجی که برای سلامتی ما مضر هستن ما بدون این که از وجودشون باخبر باشیم و بدون این که بخواهیم بدنمون اونا رو جذب می کنه ما تهت تاثیر اوناییم . بیشتر آدم ها وقتی میمیرن که شبها تحت تاثیر جزر و مد ماه هستن بدن در این شرایط راحت تر تسلیم میشه . یا مثلا کمتر کسی از ما متوجه فرشته های خیر و شر و همینطور شیاطین میشیم ولی اونا بی توجه از این موضوع مدام در گوش ما نجوا میکنن . من برای اینکه ذهنم توی این جور موضوعات غرق نشه یاد گرفتم و بعدش عادت کردم که ذهنم رو روی چیز هایی که میبینم (چند چیز ) پخش کنم تا توی یکی از اونا غرق نشم ولی این کار آدم رو عصبی میکنه سر درد میاره  و چون ذهن نمی تونه همشون رو تجزیه و تحلیل کنه درمونده میشه و به اندازه ی توانش میفهمه و خیلی وقت ها هم تصمیم میگیره اونجوری که دوست داره بفهمه نه اونجوری که واقعیته . با این که به این موضوع عادت کردم ولی دلیل بر این نیست که این رویه روی من بی تاثیر باشه. اونا مدام آزارم میدن و انرژیم رو تحلیل میبرن اما بهش توجهی نمی کنم . مثل یه بیماری پنهان که از بچگی با آدم بوده و با اون بزرگ شده باشه و از وجودش بی خبر باشی اون دست روی دست نمی ذاره و کار خودش رو انجام میده ! اونقدر با این درد انس می گیرین که دیگه متوجهش نمیشید و شما روبه نابودی قدم میگذارید .مثل چاقوی آشپزخونه که بی اهمیت شده و هرباری که باهاش کار دارین بدون این که بهش نگاه کنین میرین سراغش و کارتون رو باهاش انجام میدید توجه به این چیزا آدم رو دیونه میکنه . گفته بودم آدم ها فقط چیز هایی رو که می بینن و می شنون رو درک میکنن من هم مثل اونا فقط چیز هایی رو که میبینم درک میکنم ولی نه فقط با چشم سر بلکه با دیده تعقل و علت و معلولی و هزار جور کوفت و زهر مار دیگه مثل احساسی که موقع نگاه کردن منتقل میشه ( یه جا خوندم بیش از هفتاد درصد ارتباط های ما غیر کلامیه حتی وقتی حرف نمی زنیم با نگفتنمون داریم پیام ارسال می کنیم ) وقتی چیزایی رو که فهمیدی رو به دیگران می گیم حتی اون قسمت های رو که درک میکنن رو به این دلیل که براشون تازگی داره و باهاش غریبن و با عمق وجودشون درکش نکردن و این درک سطحی بوده و به این دلیل که از تجربه ی چیزهای جدید میترسن و از چیز هایی که نمیفهمن فرار می کنن اون موقعست که یا بی اهمیت نگاه میکنن یا خودشون رو به نادونی میزنن این جور دیگه نمیتونی قانعشون کنی چون کسی رو که خودش رو به خواب زده رو نمیشه بیدار کرد و یا این که ازت فاصله میگیرن اینجاست که مولا علی  می فرمایید : الناسُ اعداءُ ما جهلُوا یعنی مردم با آنچه نمیدانند دشمنند .

 وقتی پرده ای از وجود کسی رو کنار میزنی تا بتونی زیرش رو ببینی وحشت زده میشن گارد بسته میگیرن و بهترین دفاع رو که همون حالت تهاجمیه رو بخودشون میگیرن . اینجاست که به خودم میگم ای کاش نامرئی بودم ولی من هم مثل همه دنبال لذت های این دنیا هستم که اکثرشون حلال هستن . مثل هم صحبت داشتن ( شنیدن و شنیده شدن ) ابراز محبت ، محبت دیدن ، با هم خوردن و باهم خندیدن و چیز های دیگه که همشون نیاز هستن و با نامرئی بودن نمیشه اونا رو داشت . و اما خیلی از چیز هایی که برای اونا ارزش هستن برای من ضد ارزش هستن و نمی خوام اون کار هایی رو که برام ملال آورن رو انجام بدم من راه خودم رو دارم که از راه اونا جداست به این نکته قدیمی هم واقف هستم که برای برنده بودن باید کار هایی رو انجام داد که بازنده ها دوست ندارند انجام دهند . با خودم میگم شاید ذاتا بازنده باشم اون موقعست که یکی تو وجودم فریاد میزنه : نه تو بازنده نیستی تو فقط بین این آدم ها غریبه هستی یکی رو پیدا کن که دیگه باهاش تنها نباشی .ولی اون کجاست بعضی ها میگن با خدا دوست شو خدا تو را کافیست ولی همین خدا بود که منو اجتماعی و پر از نیاز خلق کرد. دائیم که هم سن منه و بهترین دوستم میگه من با این حرفام آدم ها رو گمراه میکنم . بهتره قبل از این که دیونه بشم این نوشته رو تمومش کنم لطفاً نظر یادتون نره متشکرم یا حق .



  1. اميد گفت:

    آيا دوست داريد آدرس وبلاگتان کوتاه شود

    مثل : Yourname.tk

    فقط با 4000 تومان

    براي دريافت دامنه با آي دي زير در ارتباط باشيد

    id: omidasadi4shared

  2. عاشق ایلام گفت:

    سلام
    وبلاگ جالبی دارید
    وقت کنم حتماً می خونم و نظر می دم
    موفق باشید.

  3. علی گفت:

    سلام. گذر کردم از راهی دور گفتم سلامی بدم بر اشنایی نادیده اما هم استانی

  4. یوسف گفت:

    سلام
    خوشم آمد ذهنت مثل ذهن من مالتی تسکینگ(چند وظيفه اي ،چند كاره اي) هست.
    چقدر نوشته هات به ذهن من نزديكه!
    عاشق شدي فكري به حال خودت بكن كه مثل من از دست ميري…
    خبري از گمنام دوست قديمي ما نيست؟

پاسخ دادن به یوسف لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *